سفرنامه:
در رقص خوشه های گندم،خورشید و باد
هیچ کس مرا میان خود جای نداد
آن دم که زمان پوستینم را می پوسانید
موهایم می ریخت،
موهایم می ریخت چون هرزه موهای شما
شما که زیبایی را به زندگی ترجیح دادید.
چشمانم ژرف دریا را می دید
و در انتظار ظهور زیبا پری ای بود
با گیسوان سیاه
و چشمانی کنجکاو
پری ای که مرا نخواست.
یاد داس ها که می چینند
ناشیانه
سنبوله های سخن را
و درو می کنند زیبایی افکار را
مرگ وارتان ای نا بخردان.
قسم به نیلوفران گندابم
و آهنگ غوکان پیرم
شما آب را گنداب
و آتش را خموش می خواهید.
جای عبور کرمها
بر ابهام زخم های تنم مشهود است
و پماد بر آن
لیسه ی سگی ست مرده
از تبار گمراهی ها
از کشمکش فرسخ ها عدالت.
ای کج پنداران
مرا عشق از خود راند
مرا چه به بی وفایی و هجران
من عهد کرده ی آن پریم
که در زمره ی زیبایان است
و خلاء قلب او
از آن هیچکس است.
در مناخ رگ هایم
در پستوی گورم
نبض تنهایی می خرامد
و امید خشت خام است
در کوره ای که خموش است.